ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی است
که آنچه در سر من نیست، ترس رسوایی است
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خونبهای زیبایی است
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی است
شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی است
کنون اگر چه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغهای دریایی است
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1395 ساعت 14:02
عطرِ نفَس، شمیم مو، حالت حاد را ببین
عامل اغتشاش شهر! شورش باد را ببین
داده جلا لوندیاش، هیبت هگمتانه را
جلوهی آریایی دختر ماد را ببین
آتش و آب و خاک و باد، دست به دست دادهاند
تا نشود نصیب من، اوج عناد را ببین
چاره به جز فرو شدن، نیست به چال گونهاش
ای دل اگر تَهَمتَنی، چاه شغاد را ببین
بازوی آهنین مرد، نرم شده در این نبرد
جاذبهاش کشنده است، زور زیاد را ببین
بین خیال روی او با نوسان نبض من
رابطهای است مستقیم، قدرت یاد را ببین
یا اذان سر میدهد یا هویِ درویشان زَند
عشق، با شیپور شیدایی دم از ایشان، زَند
عشق وقتی میرسد در هیأت پیغمبری
آفتابی تازه بر قلب شباندیشان زند
با تبر در دست ابراهیم و با توفان، به نوح
با جنون، چادر به صحرای خطرکیشان زند
حال من در قبضهی خاصیّت احوال توست
سیر باشد یا نباشد، گرگ بر میشان زند
میوهی کالی کسی چید و درخت، آتش گرفت
مرگ پیران، داغ کمتر بر دل خویشان زند
چشم؛ زیتون سبز در کاسه، سینهها؛ سیب سرخ در سینی
لب میان سفیدی صورت؛ چون تمشکی نهاده بر چینی
سرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟ ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی ابتدا از کدام میچینی؟
با نگاهی، تبسمی، حرفی، در بیاور مرا از این تردید
ای نگاهت محصل شیطان، اخمهایت معلم دینی
هر لبت یک کبوتر سرخ است، روی سیمی سفید، با این وصف
خنده یعنی صعود بالایی، همزمان با سقوط پایینی
میشوی یک پری دریایی از دل آب اگر که برخیزی
میشوی یک صدف پر از گوهر روی شنها اگر که بنشینی
هر چه هستی بمان که من بی تو، هستی بیهویتی هستم
مثل ماهی بدون زیبایی، مثل سنگی بدون سنگینی
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1395 ساعت 08:35