ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مریم جعفری آذرمانی


و پرسشی‌ست قدیمی که همچنان باقی‌ست
که چند فاجعه تا مرگِ این جهان باقی‌ست

«نبودن» از همه جا مثل سنگ می‌بارد
به بودنی که فقط تکّه‌ای از آن باقی‌ست

چقدر عاشق و معشوق مرده‌اند، امّا
هنوز هم که هنوز است عشقِ‌شان باقی‌ست

چه حرمتی‌ست در انسان که بعدِ این‌همه قرن
خطوطِ خاطره‌اش روی استخوان باقی‌ست

اگر چه روح و تنم می‌رود، خوشم با این
که ذوقِ شاعری‌ام هست، تا زمان باقی‌ست

عبدالحسین انصاری

در روزگار لاشخوران کفن‌فروش
رونق گرفته حرفه‌ی یک مشت تن‌فروش

سکه است کار و بار دبیران جیره‌خوار
بر مسندند شاعرکان سخن‌فروش

فرهاد پهن کرده بساط مجسمه
یوسف شده است زیر گذر پیرهن‌فروش

تنها به جرم زلف پریشان به دست باد
شلاق می‌زنند به مشک خُتن‌فروش

ما هیچ... ما نگاه به یک مشت قهرمان
درج است زیر نام شهیدان، وطن‌فروش