دامنه برفی به لب چشمهسار، کبک خرامان بهار این همه؟
خنده نکن ناز نکن گُل نچین، وسوسه کردن به شکار این همه؟
اسب سپید قد و بالا بلور، یال به توفانزدهی شوق و شور
سرکش و طغیانگر و مست غرور، دلبری از ایل و تبار این همه؟
طاق زده نصف جهان کاشیات، فرشچیان خیره به نقاشیات
سرمه کشیدی به طلا پاشیات، آینه و نقش و نگار این همه؟
گرمی پُرشور بغل وای من، نابترین بیت غزل وای من
از لب تو باز عسل... وای من، کوزهی پُر شهد انار این همه؟
مست هیاهوی شرابم نکن، یخ نشکن در من و آبم نکن
راه نرو باز خرابم نکن، هر قدمت زلزلهوار این همه؟
هی نرو این راه سرازیر را، حرص نده ماشهی ده تیر را
باز هوایی نکن این شیر را، آهو و در فکر فرار این همه؟
با گِله در خواب چه گفتی به من؟ شب، شب مهتاب چه گفتی به من؟
با تب و با تاب چه گفتی به من؟ عاشقی و داد و هوار این همه؟
صبح کسی گفت چهها کردهای، با غزلت شور بهپا کردهای
باغ پُر از گل که صدا کردهای، اول پاییز و بهار این همه؟
من خیس باران باشم و در را به رویم وا کنی
عطر تمشک و پونه را با خندهات معنا کنی
مانند برگ و شبنمی، سرد از هوای نمنمی
در خود بلرزم تا کمی در دستهایم «ها» کنی
بگذاری آن سو صندلی، محو هوای مخملی
با چوبهای جنگلی، شومینهای بر پا کنی
کتری و رقص شعلهها، آویشن و هل در هوا
یک سینی از عشق و صفا، سهم من تنها کنی
فنجان، پُر از چایی شود، از من پذیرایی شود
عصرم تماشایی شود وقتی سری بالا کنی
یک عمر زن باشی ولی، غرق سخن باشی ولی
دلتنگ من باشی ولی، با خندهای حاشا کنی
حالی به حالی جای گل، رقص شمالی جای گل
بر روی قالی جای گل، نقش نگار ایفا کنی
آیینهای بگذاری و دل بر دلم بسپاری و
آن شانه را برداری و با تار مو غوغا کنی
موجنگلیِ تا کمر! با روسریِ مه به سر
ای وای اگر چشمت خزر، لب را قزلآلا کنی
با مزهی توت ملس، با شعر حافظ همنفس
رقص الا یا ایها الساقی ادر ودکا کنی
ای جویبار زمزمه، ای مستی بیواهمه
اصلاً که گفته این همه آیینه را زیبا کنی؟
جرم من عاشق بودنم، شلاق مویت بر تنم
بهتر که این حد خوردنم را زودتر اجرا کنی
چیدی گل مهتاب را، تا پشت پلک خواب را
سهم هزاران قاب را تصویری از رویا کنی
من صبح شعری خواندهام، شاید تو را گریاندهام
تا جای خالی ماندهام یک شاخه گل پیدا کنی