به جای شیر، تیر نوش کرده بود اصغرت و بعد، تیر و تیغ و نیزه میزدند بر سرت
کنار درک غربتت هزار سال سوختم چهقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت
سر حسین تشنهلب هنوز روی نیزههاست زمانه خاک بر سرم، زمانه خاک بر سرت
هزار سال رفت و تو هنوز زخم میخوری هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت
هزار سال رفت و دستهدستهی قمهزنان گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت
شریعت محمدی نه قیمه است و نه قمه چرا زمانه پی نمیبرد به اصل جوهرت
بیا کنار روضههای کوفیان نگاه کن ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت
شب وداع آمد و سری زدم به مجلسی که شعلهاش اگر چه بود نام پاک مادرت
نشستم و شکسته سینه میزدم به یاد تو و نوحهخوان که اسب میدواند روی پیکرت... ••• نشستهام به یاد روزهای دور کودکی شکسته دم گرفتهام به یاد دیدهی تَرَت
سلام میکنم سلام میکنم به زخم تو سلام میکنم به عطر جملههای آخرت
سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت
ناز ابرویتان که با اخمش، میکند با نگاه من بازی اخم، یعنی که عاشقی امّا... ظاهراً دلخوریّ و ناراضی
مثل هر پنجشنبه آمدهام تا به خواجه تفألی بزنم نیمکتهای حافظیه مرا، میبَرَد تا خیالپردازی:
صورتت روی شانهام انگار، حسّ سرلشگری به من داده ماه، جای ستاره میبندد، شانههای ِلباس ِسربازی
گر چه سرباز سادهای هستم، با تو اسکندرم، نمیبینی؟! حکم کن تا دوباره در تاریخ، تختجمشید را براندازی
دست روی سرم بکش بانو! نمرهی دو به من نمیآید! باز در گوش من بخوان: «یک روز قول دادی که مرد میسازی»
حوضِ ماهی سعدیه این بار، قدر یک سکّه کوچکم کرده تا تو برگردی و مرا از پشت، توی عکس خودت بیندازی
خواجه! شاخه نبات یعنی این، امتحان کن ببین چه شیرین است! طعم ِلبهای ِدختری بعد از صرفِ فالودههای ِ شیرازی • رنگ پیراهن ِ مرا در باد... قدّ و بالای سبزتان میبُرد راستقامت بمانی ای شیراز! تا به این سرو ناز مینازی