ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

تقی سیّدی

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
سر تمام عزیزان‌تان جدا نشود

برادران شما را یکی‌یکی نکُشند
میان حرمله‌ها عمه‌ای رها نشود

کسی به چشم ترحم نگاه‌تان نکند
خطاب دختر سادات‌تان «گدا» نشود

مباد قسمت طفلان‌تان شود سیلی
ح‌س‌ی‌ن گفتن طفلی هجاهجا نشود

هوای دست حرامی به مَعجَری نرسد
لگد، جواب سوال «مرا کجا...» نشود

جوان روانه به میدان بی‌کسی نکنید
شب عروسی دامادتان عزا نشود

در آن میانه شنیدم که کودکی می‌گفت
عمو اگر که بیفتد، دوباره پا نشود؟

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
سر تمام عزیزان‌تان جدا نشود

مریم سقلاطونی

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غم‌زده در چشمم آشناست

این خاک بوی تشنگی و گریه می‌دهد
گفتند: «غاضریه» و گفتند: «نینوا»ست

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست

یحیای اهل بیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست

توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست

باران تیر بود که می‌آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

افتاد پرده، دید به تاراج آمده‌ست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست

برگشت اسب از لب گودال قتل‌گاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست

مهدی جهان‌دار

روضه‌خوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش
به درخشندگی ماه که عباس عمویش

روضه‌خوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون
پسری داشت که می‌رفت و نگاه تو به سویش

پسری خوش قد و قامت، پسری صبح قیامت
روضه‌خوان گفت که در باد پریشان شده مویش

آسمان بار امانت نتوانست کشیدن
که بریدند خدایا، که شکستند سبویش

روضه‌خوان تاب نیاورد، عمو آب نیاورد
روضه‌خوان آمد و زانو زد و بوسید گلویش