ای گنبد گیسوپریشان، ماه زائرکش
ای هر خیابان با قدمهای تو عابرکش
هم اشکهایت بینهایت آیتالکرسی است
هم حیلهی لبهات در لبخند کافرکش
در کوه نور گونهات الماس میبینم
ای چشمهایت هند، ابروهات نادرکش
پشت سرت صحرا به صحرا عشق میریزد
لیلاترین! آوازهی عشقت مهاجرکش
خون هزاران مثل فرهاد است در راهت
ای ابرویت شمشیر، شیرین معاصرکش
از رودکی تا منزوی دیوانهات بودند
ای در غزل ده قرن چشمان تو شاعرکش
•
ای گیسویت تنبور، نیشابور، شاعرساز
امشب بزن یک دم برای این مسافر... ساز
اگر چه موجم و تلخ است عمر کوتاهم
دوباره از لبت ای رود بوسه میخواهم
شبیه آینۀ از غبار لبریزم
شبیه برکۀ دلگیر دور از ماهم
برادری کن و این بار هم اسیرم ساز
که گرگهای زیادی نشسته در راهم
تمام عمر نوشتم غزل غزل امّا
دلی که خواسته بودی نداشت دریا هم
نه سرنوشت، نه قسمت، حقیقتش این بود
خدا نخواست بمانیم ما دو تا با هم!