شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود؟
سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟
پشت یک قلب به ظاهر خوش و یک خندهی تلخ
شده زنجیر کسی باشی و قسمت نشود؟
در میان تپش آینه پنهان شوی و
روح و تصویر کسی باشی و قسمت نشود؟
شده در اوج جوانی، با همین ظاهر شاد
تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود؟
شده آزاد و رها باشی و تا عمق وجود
رام و تسخیر کسی باشی و قسمت نشود؟
میشود با همهی ریشه و رگهای تَنَت
سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟
زندگی مثل شوق شاخه به نور، جلوههایی قشنگ میخواهد
کوه پشتش به آسمان گرم است، صخرههایش پلنگ میخواهد
زندگی رودخانهی شادی است، رود آیینهای خدادادی است
بسترش امتداد آزادی است، رفتنی بیدرنگ میخواهد
وای اگر عاشقانه کم باشد، گریه بسیار و شانه کم باشد
پیروان ترانه کم باشد، زندگی عود و چنگ میخواهد
زندگی چیست؟ بوسه در کولاک، چکچک خونِ خوشهها از تاک
پس چرا باز آدمی از خاک، همچنان گور تنگ میخواهد؟
چشمه پُر میکند سبویش را، بید آشفته کرده مویش را
آدمی باز آرزویش را، با زبان تفنگ میخواهد
میزند زخم بر تن میهن، یک زمان دوست یک زمان دشمن
میهن خستهام دلت روشن! مرگ بر آن که جنگ میخواهد