نیم من رفته و نیم دگرم آمده است
هر چه ترسیدم از آن، آن به سرم آمده است
آن که با دست ردش خانهنشین کرد مرا
حال با پاى خودش پشت درم آمده است
لب خشکیدهی دلدار بدهکار دلم
به ملاقاتی چشمان تَرَم آمده است
آه اى همسفر کهنهى من مىبینى
چه بلایى به سر بال و پرم آمده است؟
گفتم این عشق مرا میشکند، یادت هست؟
هر چه ترسیدم از آن، آن به سرم آمده است