من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسمالله، در تاخیر آفات است
مرا محتاج رحم این و آن کردی ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد جهان دار مکافات است
ز من اقرار با اجبار میگیرند باور کن
شکایتهای من از عشق از این دست اعترافات است
میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است
اگر در اصل دین حب است و حب در اصل دین، بیشک
به جز دلدادگی هر مذهبی مشتی خرافات است
گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
هیچ دلی عاشق و دچار مبادا
عاقبت چشم، انتظار مبادا
میروی و ابرها به گریه که برگرد!
چشم خداوند، اشکبار مبادا
تشنهلبی مست رفته است به میدان
این خبر سرخ ناگوار مبادا!
تشنهلبی مست رفته است به میدان
آینه با سنگ در کنار مبادا
تشنهلبی مست رفته است به میدان
وعدهی دیدار بر مزار مبادا
تشنهلبی مست رفته است به میدان
تشنهلب مست بیقرار مبادا
شیهه اسبی شنیده میشود از دور
شیهه اسبی که بیسوار مبادا
این طرف آهو دوید، آن طرف آهو
دشت در اندیشهی شکار مبادا
وسعت دشت است و وحشت رم اسبان
غنچهی سرخی به رهگذار مبادا
زندگی سبز و مرگ سرخ مبارک
دشت پر از لاله بی بهار مبادا
عالم کثرت گشود راه به وحدت
هیچ به جز آفریدگار مبادا!