و دلتنگیام را هم از من بگیرد
که رویا سرم را به دامن بگیرد
غریبند دستان سردم، کسی نیست
که تنهاییام را به گردن بگیرد
تو با نام کوچک صدایم بزن تا
ضمیری به خود حسّ بودن بگیرد
تو را بلبلان میسرایند، بگذار
زبان کلاغان الکن بگیرد
عیار مرا میتوانی بسنجی
اگر آتش من در آهن بگیرد
خیال تو حِرز دلم بود و نگذاشت
که افسون این شهر در من بگیرد