سایهای زیر ساقهی سنجد
برکه را موذیانه میپایید
ماه، مست از شمیم وسوسهای
لب به لبهای آب میسایید
برکه از رنگ و بوی گل پُر بود
زیر باران سایه روشنها
روی سنگی لمیده بود آرام
جامهی نازکی تک و تنها
ناگهان برگها تکان خوردند
ماه، پشت درخت چشم گذاشت
شور افتاد در دل برکه
شیشهی شرم شب ترک برداشت
این طرف برکهی رها در موج
غرق مهتاب بود و عطر چمن
آن طرف سنگ سرد خوابآلود
بستر ساکت دو پیراهن..!