ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دوراندیش را
من پذیرفتم که عشق؛ افسانه است
این دل دردآشنا؛ دیوانه است
میروم شاید فراموشت کنم
با فراموشی همآغوشت کنم
میروم، از رفتنم دلشاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گر چه تو تنهاتر از من میروی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
مجتبیٰ فرد
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 07:29