ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
هرگز به من نمیخورد این اتّهامها
بیشک به دست باد شکستند جامها
وقتی که یک ستاره ندارم چه فایده
هر شب به جای ماه بیاید به بامها
قلب به خون تپیدهی ما را حلال کرد
میخواست اجتناب کند از حرامها
شعرم حرام شد که به پای تو ریختم
مانده است ننگ عشق برایم به نامها
این قهوههای تلخ کسی را نمیکشند
از بس که زهر ناب چشیدند کامها!
گفتند او هنوز به عشق «تو» مبتلاست!
اصلاً به من نمیخورد این اتّهامها!