ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
کداماین چشمه سمّی شد که آب از آب میترسد؟
که حتا ذهن ماهیگیر از قلّاب میترسد؟
کداماین وحشتِ وحشی، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب میترسد
گرفته وسعت شب را غباری آنچنان مبهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب میترسد
شب است و خیمهشببازان و رقص ِوحشیِ اشباح
مژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد
فغان زین شهر ِکجباور، که حتا نکتهآموزَش
ز افسون و طلسم و رَمل و اسطرلاب میترسد
طنین کارسازی هم، ز سازی بر نمیخیزد
که چنگ از پردهها و سیم از مضراب میترسد
سخن دیگر کُن ای بهمن! کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب میترسد؟
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 ساعت 10:53