ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علی‌محمّد مؤدّب

بارها با بهارها گفتم
دوست دارم گل همیشه‌بهار
ولی افسوس کوه یخ ماندم
ماند یک عمر پشت شیشه‌ی بهار
         
قاصدک‌ها مرا فرا خواندند
بارها صبح و شب به تازه شدن
من ولی چون درختی افتاده
کیف می‌کردم از جنازه شدن

روزی انگشت‌های جوباری
قلقلک داد ریشه‌هایم را
حیف اما نشد که هضم کند
حجم سنگین دست و پایم را

چون فسیل پرنده‌ای ویران
بال‌هایم به ناکجا وا بود
گفته بودم که می‌پرم اما
پشت هر جمله‌ام صد اما بود

نوبهارا! به آذرخش بگو
دستگیر درخت پیر شود
بر من و موریانه‌های هراس
بزند پیش از آن‌که دیر شود!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد