ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

رسول یونان

دریا بالا آمد
آن قدر که
در قاب پنجره جای گرفت
نمی‌دانم
شاید هم پنجره پایین رفت
تا دریا را به من نشان بدهد
بالاخره از این اتفاق‌ها می‌افتد
وقتی که تو باشی.
حالا که نیستی
من به پرندگان حق می‌دهم
که نخوانند
هم‌این طور به خورشید
که مضحک و منگ
مثل یک دلقک دیوانه از کوچه‌ها بگذرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد