درگیر احساسات خود هستند مثل خیانت در وفاداری
مزدورها هر لحظه میترسند از اتهام نسخهبرداری
خون، آب و انسان نانِ من، اما... جرمم از آنان بیشتر هم نیست
چیزی به جز امضا ندزدیدم از برگههای مردمآزاری
آنان نباید دیدنی باشند زیرا سیاهی محوشان کرده است
من دیدهام گاهی حقیقت را؛ رنگی است بینِ خواب و بیداری
تا تو کلیدت را بچرخانی با دستبندم حرف خواهم زد
برگرد زندانبان! که میترسم از موشهای چاردیواری