وطن! لبخندهای مردمِ شیرینزبانت کو؟
وطن جان! این غبار از چیست؟ آذربایجانت کو؟
الا تبریز! ای در چشمِ تهران ریز! غمگینم،
- مگر غم را کند مشروطه - هان! ستّارخانت کو؟
گریبان پاره کن! هان ای برادر، وقت فریاد است،
سکوتت چیست یعنی؟ غیرتت چون شد؟ دهانت کو؟
برون انداز ما را زین وطن، ما سخت تنهاییم،
نبینم سر به زانو ماندهای آرش! کمانت کو؟
دوای درد ما اشک است...آری اشک...آری اشک...
شراب آوردهام، بنشین برادر! استکانت کو؟
•
به هر فصلی غمی، هر صفحهای انبوهِ اندوهی،
وطن جان! خستهام، پایانِ خوبِ داستانت کو؟
چه قدر غم انگیزه این شعر