ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مینا غلامی


من مثه آدمای معمولی هوسِ چای و کافه می‌کردم!
صبح پا می‌شدم یه چیزِ جدید به هدف‌هام اضافه می‌کردم!

مثلِ این روزها نبودم که بخزم تو اتاق صبح تا شب
واسه‌ی یک سفر... یه مهمونی... ملتی رو کلافه می‌کردم!

با یه تصویرِ بد تهِ فنجون آسمون به زمین نمی‌اومد!
اون قدیما فقط واسه خنده وقت صرفِ خُرافه می‌کردم!

بچه که بودم آرزوهامم مثلِ چایِ صُب[ح]انه شیرین بود
نقشِ اصلیِ رویاهامو همش پسری خوش‌قیافه می‌کردم!

سور و ساتای دل‌خوشیم اصلا" احتیاجی به دنگ و فنگ نداشت
آخ که چه بازیایی اون روزا با بالشت و ملافه می‌کردم!

دوست دارم دوباره برگردم به زمانی که زنده‌تر بودم
حتی به روزهایی که سرِ هر چی دعوا مُرافه می‌کردم!

مُردم از بس تا ظهر خوابیدم! مُردم از بس که حسِ هیچی نیست!
کاش می‌شد دوباره مثلِ قدیم هوسِ کافه مافه می‌کردم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد