ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
فرشتهی دادگستریها! چه سخت افتادهای به زحمت!
که هر دو بشقابِ این ترازو، شکست از شدّتِ عدالت
فرشته! در خوابگاهِ دیوان، چه کار کردند جز تجاوز؟
فرشته! خم شو بگو پریها چه بار دارند غیر حسرت؟
دعا دعا گریههای خود را گذاشتم پیش چشم خورشید
منم که با قطرههای باران دخیل بستم به آسمانت
فرشته گفت: «آسمان ندارم، به تو چه مربوط کار و بارم!
اگر غزالی، تغزّلت کو؟ چه کار داری به کار دولت!»
تغزّلم را سکوت خورده به حرمتِ عاشقانِ مرده
تمام آوازهای خود را چپاندهام در گلوی خلوت
اگر چه هم دائمالوضویم نمانده جز کینه روبهرویم
هماینکه شب تا سحر بگویم: به بالهای فرشته لعنت