ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

فریبا یوسفی

نه فرو می‌خورم، نه می‌شکند؛ این چه بغضی‌است در گلو دارم
دست بردار از دلم، به‌خدا پیش این مردم آبرو دارم

هم نمی‌خواهم از تو بگریزیم، هم گزیری ندارم از تب تو
تا درون رگم به‌جوشی و از تو طغیان و های‌وهو دارم

می‌شناسم، نمی‌شناسم هم، هستی و نیستی، چه می‌دانم؟!
کیستی ای هم‌این که هم هستی هم تو را از تو آرزو دارم

ـ فکر کن! دوره‌اش سرآمده است
ـ فکر با عشق درنمی‌گیرد
ـ حرفی از دل نزن!
ـ سکوت نکن!
(با خودم هم بگومگو دارم)

چه کنم؟ از گِلم که دم‌می‌زد، شعر می‌خواند، حرفِ غم می‌زد
سرخ بر دفترم رقم می‌زد، چاره جز این که سر فرود آرم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد