ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
زمین چون گوی میچرخد زمین تقدیر میبافد
عمو نوروز می آید ولی زنجیر میبافد
به ما هم پستهی خندان، عمو، سوغات خواهد داد
چرا لبخندها را بر لب ما دیر میبافد؟
گره از شال بخت دختران وا میکند هر جا
ولی دوشیزگان کابلی را پیر میبافد
جهاز خواهرم، مادر زمستان را سراسر دوخت
ولی از بخت خود خواهر فقط تصویر میبافد
چه چیزی را هماین تهمینه یک شب خواب میبیند
که رخش بیسواری در دل پامیر میبافد
نمیدانم چه تنپوشی جهان امسال میپوشد
سخن از عشق میگوید ولی شمشیر میبافد
پدر با جیب خالی خیره میگردد به یک نقطه
برای سال نو شاید کمی تدبیر میبافد
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 ساعت 15:21