ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
خواست بگریزد ز چشمم، دیدمش
خواست دشنامم دهد، بوسیدمش
گل شد و بر طرف گلزاری دمید
باغبانی کردم و بوییدمش
رفت در خُم تا شود تلخ و حرام
ساغری بگزیدم و نوشیدمش
اشک شد بر چشم گریانم نشست
شادمانی کردم و خندیدمش
پس به هر نقشی در آمد آن نگار
در میان بنهادم و گردیدمش
عاقبت جَست و در آغوشم پرید
چون به هر سازی که زد، رقصیدمش
چون حجاب از چهر هستی بر گشود
در جواب آوردم و پرسیدمش
داد «شاهد» را ز اسراری خبر
آن نگفتم با کس و پوشیدمش
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 02:23