ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علی‌محمد مودب

سبو افتاد‌، او افتاد‌، ما ماندیم، واماندیم
روان شد خون او بر ریگ صحرا‌، رفت‌، جا ماندیم

فرو رفتیم تا گردن به سودای سرابی دور
به بوی گندم ری‌، در تنور کربلا ماندیم

رها بر نیزه تن‌هایمان‌، بیهوده پوسیدیم
به مرگی این چون‌این از کاروان نیزه‌ها ماندیم

سبو او بود، سقا بود‌، دستی شعله‌ور بر موج
گِلی ناپخته و بی‌ دست و پا ما، زیر پا ماندیم

گلو‌یش را بریدند و بیابان محشر از ما بود
که چون خاری سمج در دیدگان مرتضا ماندیم

همیشه عصر عاشوراست‌، او پر بسته‌، ما هستیم
دریغا دیده‌ای روشن که وا بیند کجا ماندیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد