کم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم
بیش از اینها از دعای خود توقع داشتم
بید مجنون کاشتم، فکر تو بودم، خشک شد
زرد میشد مطمئناً کاج اگر میکاشتم
آن که زد با تیغ مکرش گردنم را، خود شمرد
چند گامی سوی تو بیسر قدم برداشتم
ای شکاف سقف ِبر روی سرم ویران شده
کاش از آن اول تو را کوچک نمیپنداشتم
آه ِمن دیشب به تنگ آمد، دوید از سینهام
داشت میآمد بسوزاند تو را، نگذاشتم
مرا هرآنچه در این سال بود ، دوری بود
نسیم بوی تو هم آمد و عبوری بود
شهاب وار گذشتی و سال دوری تو
برای من به درازای سال نوری بود
دلم برای تو شد مثل بچه ها بی تاب
دلی که پیش همه شهره ی صبوری بود
برای این دل بیمار ، درد دوری تو
اگرچه تلخ ولی چون دوا ضروری بود
از اینکه نامه برایم نوشته ای ممنون
ولی چه می شد اگر درد دل حضوری بود
شبی که شعله ی مهرت گرفت یادم هست
شبی که در دل من چارشنبه سوری بود
مصطفی تبریزی
عید آمده اما کسی دنبال من نیست
امسال هم پیداست آری! سال من نیست
خانه تکانی می کنم دل را، اگرچه
این خانه مدت هاست دیگر مال من نیست
تصویر «او» افتاده در فنجان من؟...نه!
جز«هیچ» چیز دیگری در فال من نیست
هنگامه کوچ است باید رفت از خویش
هنگامه کوچ است اما بال من نیست
دنیا، همان جایی که می گفتی بزرگ است
این روزها جای من و امثال من نیست
معین اصغری