یک قطره اشک از چشمهای او جاری شود سونامی یعنی این
یک تار از مویش رها باشد تعریف ناآرامی یعنی این
گلپونههای وحشی چشمش، شب تا سحر آواز میخواند
بغض پر از سوزی که میبینی در چهچه بسطامی یعنی این
وقتی که گیسو را بپیچاند بر گردنت آنگاه میفهمی
«مجموعهای از اعترافات یک آدم اعدامی» یعنی این
وقت اذان وقتی که میآید، میبوسدت تا اینکه برخیزی
در بین ما عشّاق میگویند، «بیداری اسلامی» یعنی این
وقتی تو را با او کسی دیده، حرف شما در شهر پیچیده
نامت کنار نام او باشد، زیباترین بدنامی یعنی این