ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

غلام‌عباس سعیدی

در خیابان خسروی نو بود طرفِ باغ نادری می‌رفت
چادری ظاهراً نبود اصلاً ولی آن روز چادری می‌رفت

چارراه آمد و گمش کردم چارسو را دقیق کاویدم
حرم از دست راست می‌رفتند دیدم او را از آن وری می‌رفت

ناز مانند ماده‌آهویی زیر تیر نگاهت اما رام
گر که می‌دیدیش به چشمی پاک یا به چشم برادری، می‌رفت

چشم‌ها دو پیاله‌ی لبریز، گونه ترگونه چانه اشک‌آلود
از سر درد دم به دم می‌خورد هر قدم یک سکندری می‌رفت 

نبض مانند طبل می‌کوبید توی رگ در شقیقه‌اش وقتی
چشم و ابروی مرد بی‌شرمی پیش او رقص بندری می‌رفت

می‌دوید اسب گونه گاه از ترس کز پی‌اش می‌دوید یابویی
می‌پرید آهوانه گاه از خوف کز کنارش یکی خری می‌رفت

مثل آهوی در هجومِ گرگ دورِ او مردهای چشم‌چران
به امید یکی دو روحانی یا دعاخوان و منبری می‌رفت

مثل یک آدم کتک‌خورده، کوفته، دل‌شکسته، افسرده
تا به دادش کسی رسد انگار طرفِ دادگستری می‌رفت

پشت سر چشمه چشمه چشمه سراب پیش رو موج موج اقیانوس
زورقی دستِ باد افتاده به هوایِ شناوری می‌رفت

گنبد از دور دست تکان داد موجی از شادی و غرور وزید
سر و گردن کشید بالاتر مثل سرباز لشکری می‌رفت

ترکِ تب‌ریزِ مشهدآشوبی به حرم می‌رسید انگاری
توی مغز کسی دمِ افطار بوی یک نان بربری می‌رفت

چون به دریا رسید قطره‌ی آب محو شد خار و خس ندید دگر
همه دریا شدند و دور و برش یکی می ماند و دیگری می‌رفت
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد