ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مانند دو خورشید که بالای زمین است
چشم تو سفر کردنم از شک به یقین است
روشن شده شبهای پریشانی شعرم
اینها همه از دولتی این دو نگین است
ای معنی هر واژهی مبهم، چه نیازی
با تو به لغتنامه، به فرهنگ معین است
گهگاه اگر اخم تو چون تلخی زیتون
شیرینی لبخند تو شیرینی تین است
دیوانگیام گل بکند رفتم از اینجا
با این دل بیحوصله که خانهنشین است
آتش بزن ای عشق! همه زندگیام را
آوارگی و دربهدری بهتر از این است
من عکس تو را باز در آغوش گرفتم
چون برکه که با خاطرهی ماه عجین است
•
آری، نرسیدیم به هم، حیف... ولی نه
«تا بوده همین بوده و تا هست همین است»
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1393 ساعت 13:10