ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

عباس کیقبادی

قلم اینک به تمنای تو در رقص آمد
این چه نی بود که با نای تو در رقص آمد

این چه نی بود که بر صفحه به جز لا ننوشت
تا که بر کرسی الّای تو در رقص آمد

قلم است این به کفم شعله‌ی آتش شده است
یا به دستم ید بیضای تو در رقص آمد

مستی‌ام سلسله‌ی هستی‌ام از پای گسست
تا که در سلسله مینای تو در رقص آمد

تشنه ام ساقی لب‌تشنه بیاور جامی
سرخوش آن کس که به صهبای تو در رقص آمد

موج در موج فرات از هیجان کف می‌زد
تا که در علقمه سقای تو در رقص آمد

خرّم آن سر که به پای تو شود خاک، حسین
ای خوش آن دست که در پای تو در رقص آمد

قلم از پای فتاده‌ست و به سر می‌گردد
ساقی تشنه‌لب از علقمه بر می‌گردد

ساقی تشنه‌لب از علقمه سرمست آمد
آن چون‌آن دست بیفشاند که بی‌دست آمد

آب، آتش شد و در حسرت لب‌های تو سوخت
لب آب از عطش حل معمای تو سوخت

کفی از آب گرفتی و به آن لب نزدی
چه در آن آینه دیدی که سراپای تو سوخت

«یک فروغ رخ ساقی‌ست که در جام افتاد
صوفی از خنده‌ی می در طمع خام افتاد»

صوفی خام توام در طمع جام توام
هر که سرمست تو شد نیک سرانجام افتاد

ساقی تشنه‌لبانید و جهان مست شماست
گر چه بی‌دست زمام دو جهان دست شماست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد